بیاد زادگاهم شیفه
خوبی و صدق و صفا در روستایم جمع بود
این یکی پروانه و آن دیگری چون شمع بود
حرمتِ مویِ سپیدِ پیر،واجب تر ز نان
بود حرف و قول مردم ، محکم و تا پای جان
مردها در مزرعه بودند سرگرم درو
زن درون خانه اش درحال پخت نان جو
قلعهی قاجاری زیبا درونِ روستا
رودِ گوپال ِ خروشان ، صیدِ ماهی و شنا
عطرِ خاکِ روزِ باران ، عطرِ خوب و بویِ خوب
صوتِ زنگِ گاوها در بازگشتانِ غروب
----------------
تا مصیبت آمد و یکروز آنجا لانه کرد
شیفه یِ زیبایِ ما را در دَمیویرانه کرد
سیلِ بنیان کن چو آمد در دیارم پا گذاشت
قلعهای ویران زِ آن دوران برایم جا گذاشت.
آرش موسوی.دیماه 1397